تلاش های جدی برای شناخت ماهیت هنر و معماری اسلامی در غرب با شکل گیری عصر روشنگری در قرن هجدهم آغاز شد و در قرن نوزدهم به اوج خود رسید. در نیمه اول قرن نوزدهم، پژوهشگران و مورخان با رویکردی قوم نگارانه به هنر اسلامی نگاه کردند و بر نقش اقلیم، جغرافیای محلی و ویژگی های نژادی به عنوان عوامل تعیین کننده در شکل گیری هنر و معماری تاکید کردند. در نیمه دوم قرن به بررسی هنر اسلامی پرداختند تا قواعد کلی، جهانی، فرا تاریخی و جاودانه را بیابند و با نادیده گرفتن عناصر اقلیمی و خصوصیات قومی، قوانین کلی، جهانی، فرا تاریخی و جاودانه را بیابند. در اواخر نوزدهم، اندیشه هگلی بر نگارش تاریخ هنر مسلط شد و هنر و معماری اسلامی، بر اساس آموزه های فلسفی تاریخ هگل، بر اساس جبر تاریخی و قطعیت بررسی شد. این رویکرد بر وحدت تاریخ تاکید دارد و هنر و همه مظاهر فکری و فرهنگی بشر را برآمده از یک روح واحد می داند. بنابراین، با چنین رویکردی، آثار هنر و معماری اسلامی بر اساس توالی زمانی، ادامه هنر بیزانسی و ساسانی محسوب می شود. از اواسط قرن بیستم علاوه بر ریشه های ساسانی و بیزانسی هنر اسلام، نقش اسلام و ارتباط آن با آثار هنری و معماری نیز مورد توجه قرار گرفت. برخی از پژوهشگران هنر اسلامی آن را متاثر از هستی شناسی اسلام دانسته و به عناصر آن معنایی دینی و متعالی داده اند